دختر گلم مگه مجبوری (آخه اينهمه سرسره بازي!!!)
امروز نفسم حالش تا حدودی بهتره ، عصری عمه فریبا زنگ زد که شام بریم خونشون . از وقتی رسیدیم شما مشغول بازی با آرمین بودی تا برگردیم و از همه بیشتر هم داشتی سرسره بازی میکردی ، به حدی که کف پات شدیدا درد میکرد . بازم موقع اومدن گریههات شروع شد و نمیخواستی که از آرمین جدات کنیم. موقع خوابم که میگفتی پام خیلی درد میکنه ، پاتو که با دست ماساژ میدادیم ، میگفتی دلم درد میکنه ... تا این که خوابت برد. نازگلم دوست دار م . ...