ای داد بیداد! دخترم یادم رفت ...
دیروز عصر طبق معمول جمعه ها میرفتیم خونه مامان جون نفس ، وقتی از پارکینگ خارج شدیم یه دفعه نفسی گفت ای داد بیداد میدونی چی شد ؟
منم با تعجب از ای داد و بیدادش گفتم چی شده مامانی ؟
گفت وای بچم یادم رفت !!!!
منو بابایی هم که هاج و واج مونده بودیم گفتیم نکنه گذاشته باشی بیرون یا تو راه رو یا دم آسانسور ؟ بابایی هم گفتش که برگردیم اگه جایی افتاده برش داریم .
بازم نفسی گفت نه بابایی نگران نباش ؟ برو تو خونه است، خوابیده الان ، نگران نباش .
.
.
.
جالبتر اینکه امروز صبح که بابایی داشته به گالری گوشی نیگاه میکرده این عکسارو دیده ، نگو داشته دوربین گوشی رو تست میکرده و همینطوری عکس میگرفته و ...
نفسم بیبی شو بغل کرده که با خودش ببره ولی هنوز کفشاشو نپوشیده
عشقم داره به کمک مامانی کفشاشو میپوشه ، دخترشم اون پشت رو زمین خوابیده
بیبی : وای نفسی پس چرا منو تنها میذاری ؟ کجا ؟
واین آخر ماجرا .........
خیالمون راحت شد که دختر نفس گم نشده و تو خونه جا مونده. (آخه تا آخر هفته خونه نمیریم و پیش مامان جونیم)
البته نفس من هیچ وقت بیبی شو تنها نمیزاره ، چون کمی حالش خوب نیست فراموش کرده ...