نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نفس فرشته عشق

اولین خرید نفس

امروز با این که خیلی  خجالت میکشیدی ولی بالاخره تونستی خودت بری داخل سوپرمارکت و یه بطری شیر بخری و البته برا این کارت هم یه جایزه کنار گذاشته بودیم که به درخواست خودت شددوتا. تخم مرغ شکلاتی شانسی کیندر که البته فقط جایزه‌ش رودوستداری.
8 تير 1396

نفسم ! باورم نمیشه ......(یک نقاشی كامل آدم)

نفسم دیشب اولین نقاشی کاملش رو کشید.  به شکل یه آدم نازگلم دیشب مثل همیشه یه خودکار آبی رو با اون دستای کوچیکش گرفته بود و داشت نقاشی می‌کرد ولی این دفعه فرق می‌کرد   نفسم داشت می‌گفت و میکشید ... این سرش ، اینم از چشماش ، دهنش ، لباساش مثل عروس و گوشاشم بکشم .... اینم از پاهاش .... همونجا بود که مامانی ازش پرسید نفسم پس دستاش کو ، بدون این که به کسی نیگا کنه رفت و دو تا دست خوشگل برا نقاشیش کشید . باورمون نمیشد نه مامانی نه بابایی نه مامان‌جون ، هیچکدوممون باورمون نمیشد ...       ...
6 آذر 1392

یکی از پروژه های مهم دختر طلا (لگگگگگگگگگگننن )

نفسی از یک سالگی به بعد یاد گرفتی که جیش میگی ولی ما تنبلی میکنیم که ببریمت دستشویی ، البته مامان جون زحمت کشیده و یادت داده . از طرفی هم مان مان جون گفتش که یه ذره بزگتر که شدی تا اون موقع هم هوا خوب میشه و می برتت توی حیاط تا جیش کنی . ولی شما زودتر دست بکار شدی و شروع کردی به گفتن دستشویت و حتی غلیظ تر از اون که ما فعلا"  نمیخواستیم باز بشی از پن پن ، دیگه زورتو بیشتر کردی حتی نه پن پن و نه لباس دیگه ای نمی پوشی که از حدود ١٩ ماهگی سر این لباس نپوشیدنت دعوا داریم  ...............                اینه که فکر کردم به خاطر علاقه زیادی...
25 مرداد 1392

اولین چشم پزشک ( آخه چرا چشات میسوزه ؟ )

  یه چند روزیه که چشم راستتو میگیری و میگی مامان چشم ، من هم میپرسم چشت چی شده دوباره جواب میدی چشم ، میگم چشت میسوزه میگی بله ، من هم میگفتم پاشو بریم چشتو بشورم آخه این روزها خیلی دستتو به اینوراونور میزنی میگم شاید گردوخاکی چیزی رفته چشت . بالاخره این چند روزه چون تکرارا" شاکی بودی از چشت   بردیمت چشم پزشک ،  قرار بود بریم پیش دکتر     که چون دکتر حضور نداشت تصمیم گرفتیم ببریمت یه دکتری که سرش خلوت باشه آخه موردت زیاد حساس نبود فقط ما میخواستیم خیالمون راحت باشه که خدایی نکرده عفونتی چیزی نکرده باشه اینکه شانسا" یه دکتری پیدا کردیم که  مریضش کم بود . جالب بود &nbs...
22 مرداد 1392

شکلاتم امروز برا اولین بار دوکلمه ای حرف زد ....

  بابا پاشو .... خودشم موقعی که میگه بابا پاشو ، چنان لباشو اردکی میکنه و با حالت تمنا که بابایی رو دیونه خودش میکنه و  سریعا بلند میشه . وای که این جمله رو دهها بار تکرار میکنه و بابایی .....   ...
6 فروردين 1392

اولين مسواك زدن مرواريدهات

ناز من ، از امروز كم كم داري عادت ميكني به مسواك زدن ، يعني مرتب تر و با علاقه تر از قبل شدي ...ماماني تلاششو بيشتر كرد برا مسواك زدن مروارديهات تا  مرواريدهاي قشنگتو قشنگتر و سفيدتر ببينيم . در حال حاضر كه مسواك زدن دندوناتو شروع كرديم 10 تا دندون داري .خیلی دوس داری باشي و كاراتو خودت انجام بدي حتي مسواك زدن دندوناتم خودت ميكني !! آخه چرا؟  ميدوني من هم دوس دارم مستقل باشي و بتوني از عهده همه كارات بر بياي ولي حداقل يه چند ماه ميذاشتي من مسواكتو ميزدم بعد چند ماه ميسپردمش به خودت .  از بس جلوت مسواك ميزنم كه ياد بگيري و خوشت بياد از اين كار، لثه هام درد گرفته قبلا" كه مسواكت انگشتي بود ،  دوس...
1 اسفند 1391

اولين مسواك شيرخوارگيت

 دختر نازم این اولین مسواک و خمیردندون شیرخوارگیت هستش . یه مدت پیش که رفته بودیم هایپر دنبال مسواک خوب بودم برات که ظاهرا" تموم شده بود اینه که وقتی با دوستم بتینا صحبت میکردم بهش گفتم هر جا به چشت بخوره به من بگو تا برا نفسی هم بخرم. که چند روز پيش زحمت كشيده بود برات خريده بود ( دست گلش درد كنه ) دختر گلم ما ٣ تا مسواک و ٣ تا خمیردندون برات گرفتیم چون که ما هم خونه مامان جونیم   ( از شنبه تا سه شنبه )  و از ( سه شنبه شب تا جمعه عصر  )خونه خودمونیم، خواستم خونه هر کدوم از مامانا هم رفتیم مشکل نبود مسواک نداشته باشیم و مسواک و خمیردندونات  هم گذاشتیم خونه مامانیا. اینم از عکساشون :   ...
30 بهمن 1391

اولين مسواك نوزاديت (مسواك انگشتي )

        این  اولین مسواک نوزادیته عروسکم ، که توی سیسمونیت برات خریده بودیم ، يه مسواك انگشتيه . آره جوجه کوچولوی ناز من  هم  ، میخواد مرواردیدهای قشنگشو  مسواک بزنه . به کی باید بگه ........ قربونت بشم عسلم. مامی ات برات هر کاری که بتونه میکنه.........................   ٧ ماهگیت بود که خدا اولین مرواریدتو  بهت هدیه کرد مامانی هم ٨ ماهگی شروع کرد به مسواک زدن با این مسواکت قندكم. یه چند مدتی ( البته غیر متناوب ) مسواک میزدم برات ، نمیدونم یا زیاد خوشت نمیومد یا اینکه اذیت میشدی  ولی من اینکارو انجام میدادم صرفا" برای اینکه بیشتر با مسواک و مسواک زدن آشنا...
29 بهمن 1391