نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

نفس فرشته عشق

نفس و بازیهای یک نفره اش

    دختر نازم ، فرشته زندگیم مبدونی این روزا خیلی نازو شیرین شدی ، اونقدر ناز شدی که میخوام درسته بخورمت ، اونقدر ناز و ملوس حرف میزنی که از نگاه کردن به کارات سیر نمیشم ، اونقدر شیرین زبون شدی که مامانی پیشت کم میاره . این روزها ( از ٥ دی ماه ٩٢) که ٢سال  و٤ ماهت هست یاد گرفتی که به تنهایی بازی کنی ، یعنی همون خاله بازی .  اینجا بهت گفتم اخم کن .  اینم اخم مدل نفسی :   اینجا ٢ تا کیف دستته ، این قرتی خانوم کجا داره میره ؟؟   از لبه تختت ميری بالا   دختر مهربون من داره عروسکشو میبوسه.    ...
18 دی 1392

خريد براي يلدا

ا مروز کمی زودتر از همیشه از سرکار اومدم و زودی رفتم سراغ وسایلهایی که برا شب یلدا لازمش داشتم،عشق کوچولو .  وقتی رسیدم بازار، با سرعت مافوق نور طبق لیستی که آماده کرده بودم خریدهامو کردم . البته از چند وقت پیش دارم یه چیزایی برات میگریم  تا بتونم یه یلدای خوب با ابتکار خودمون  برات تهیه کنم.  بعد از خرید اومدم خونه مامان جونم ، آخه شمارو اون جا (پیش مامان جونی ) گذاشته بودم . نفسی من ، مامان به قدری خسته شده  که حد و اندازه نداره !!!   واقعا" خستگی من این روزها خیلی خیلی زیاد شده شده چون دارم از خودم بیش از ظرفیتم  کار میکشم ، بعد از تولدت که به جمع ما اضافه ...
13 آذر 1392

اولين برف زمستوني 92 و اومدن خاله

اولین برف سال ٩٢ امروز به زمین نشست .در مورخه  ٩٢/٩/١٤   ی ادش بخیر پارسال این موقع من و شما دوتایی چقدر با ذوق محو تماشای اولین برف سال بودیم. هرچند فقط از پشت پنجره تونستیم نگاش کنیم . مامانی به خاطر ترس از سرما خوردنت نبردت تو برف و سرما.  یه چیز خیلی جالب اینکه تو آخر نوشته هام نوشته بودم که عکس تو برفارو  به زودی تو وبلاگت میزارم، ولی مگه دیگه برف میومد   حسابی شرمندت شده بودم ،چقدر دعا کردم که خداجون یه مقدار برف بیاد تا من و بابایی بتونیم یه چند تا عکس ازت بگیریم.(آخرشم گرفتیم)   اینم یه عکس به یاد پارسال ، و باز هم به زودی امیدوارم با عکسای جدید تو برفا بیایم تو وبلاگت . ...
13 آذر 1392

پسر دایی نفسی ، بدنیا اومد

دیشب  21.40 پسر دایی نفس بدنیا اومد قرار بود اسمش دانیال باشه ولی آخرین روزای بدنیا اومدنش اسم الوین انتخاب شد. ما الوین رو نیم ساعت پیش تو بیمارستان نورنبرگ دیدیم ، البته از طریق اسکایپ . موقع خوابش بود و برا ما چشاشو باز نکرد . خیلی نازه         ...
7 آذر 1392

نفسم تو 27 ماهگی چه کارایی بلده

اکثر مفاهیم رو بلده (سبک - سنگین ، سرد - گرم ، تمیز -کثیف-بالا - پایین -چپ- راست-جلو-عقب) خیلی قشنگ نقاشی میکشه شدیدا با مامانی و بابایی تخیلی بازی می کنه (تو ذهنش مهمون داری میکنه و برا مهموناش غذا میاره و همه مراحل حتی درست کردن غذا و چایی یا خوردن میوه رو موبه مو اجرا می‌کنه) از نوشتن خسته نمیشه وقتی چشماش کمی سوزش میکنه خودش دراز میکشه و میگه مامانی بیا قطره بریز اگه ببینه کسی اخم کرده سریع میپرسه ، چی کار کردم ناراحت شدی اگه کار بدی کرده باشه و ببینه باعث ناراحتی شده سریع میاد سمت مامانی یا بابایی و با ناز میگه دیگه نمیکنم ببخشید لطفا .... معذرت میخوام وقتی برا چیزی گریه می‌کنه و...
4 آذر 1392