رستوران هفت (7)
عروسک مامان ، امروز که قرار بود صفا (دختر دایی ) ، که شما عروس صداش میکنی برا عید دیدنی بیاد خونمون ، من و بابایی هم تصمیم گرفتیم شام رو بریم رستوران .
این دومین باری هستش که با هم میریم رستوران (آخه همش بیقراری میکنی) ، دفعه قبلش هم با صفا بودیم ( رستوران ٢٠٠٠ ) .
دخترم وقتی اسم "دردر" میاد از خود بیخود میشه ، خیلی خوب کمک میکنی تا لباساتو بپوشونم ، حالا اگه مامانی پشیمون بشه و بخواد مثلا یکی از لباساتو عوض کنه دیگه خدا اون روز رو نیاره .....................
چند جایی رو رفتیم یا کسی تو رستوران نبود(خالی) و یا این که تکراری بودن ، این بود که رستوران هفت رو که خاله بتینا پیشنهاد کرده بود رو انتخاب کردیم.
تا صندلی رو برات آماده کردیم ، شروع کردی به درخواست پوفو (غذا) ، و ول کن ماجرا هم نبودی. پوفو پوفو ......
ما هم قبل از این که منو رو بیارن سفارش سیب زمینی سرخ کرده رو برات دادیم ولی مگه میاوردن ........ واقعا خیلی طول کشید ، شما هم هی بی تابی میکردی ...
دیگه عصبانی شده بودی و می خواستی گارسونو دعوا کنی ... البته حق داشتی
بعدشم که درخواست آب کردی و موقع خوردن کل لباستو خیس کردی. موقع رفتن خیسی کاپشنت کاملا مشخص بود.