نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

نفس فرشته عشق

ساحل استیل و صدف

1392/1/3 17:17
نویسنده : مامان و بابا
1,130 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز تصمیم گرفته بودیم بیاییم کنار دریا تا دریا رو از نزدیک ببینی عسلم،  آخه از بس دریا دریا گفتی که دلمون نیومد نبینی ولی دیروز هوا حسابی سرد بود اگه یه کمی بیشتر تو اون هوا وای میستادیم خدایی نکرده سرما میخوردی ، ما هم که تحمل مریضیتو نداریم.

اول ساحل استیل  رفتیم و  اونجا  تو اول جاده اش وایستادیم تا دریا رو ببینی مگه دست وردار بودی هی ماهی  ماهی میگفتی البته  به قول خودت   مایی، بعد دریا رو نشون من وبابایی میدادی اینقدر ذوق زده شده بودی که نمی دونستی چیکار کنی  تا نزدیکی آب میرفتی البته نزدیکی  که چه عرض کنم اگه مامانی تند تند نمی کشیدت اینورتر تا داخل آب میرفتی از ذوقت نیشخندماچ

اینجا ساحل استیل (آستارا)

 

 

 

  

اینهم از عکسای اون لحظه ات :

کارهات و اداهاتو که میدیدم میخواستم درسته بخورمت ، آخه از بس اداهای نازی در می آوردی عروسک.

 

بالاخره تا میتونستی نگا کردی و یه چند تا چیز جدید یاد گرفتی قلب

 

نفس با آرمین (پسر عمه اش )

 

 اولش عمه اینا هم با  ما داشتن می اومدن بعدش که جاده کمی باریک شد اونا دودل شدن برا اومدن اینه که بابایی پیشنهاد داد  اگه میخواین شما نیاین ولی من با دختر کوچولوم ومامانیش میریم چون جای قشنگیه و نمیتونیم اینجا وایسیم و از دور نگاش کنیم ، اینه که با وجود جاده باریک و دست اندازش رفت ولی واقعا" هم ارزش رفتنشو داشت آخه جای بکر و قشنگی بود با اون طبیعت زیباش.

 

 

  

باتو بودن چقدر زیباست عروسکم ، من که لذت با تو بودن رو از نزدیک لمس میکردم مست بوی تنت ، عاشق با تو بودن شده بودم و افسوس میخوردم برا  خودم که نمی تونم مثل مامانهایی باشم که  همیشه پیش نی نی هاشون هستن ولی من افسوسناراحت چون که سر کار میرم و از این احساس زیبا  محرومم . ولی از بس  تو ی ذهن و قلبم جا داری  که همیشه باهاتم و تو توی وجودمیقلب 

 

هر موقع که از سر کار میام خونه بیشترین لحظاتمو با توام و کنار تو هر کاری که بتونم برات میکنم و اینکارو هم از ته دلم و عاشقانه انجامش میدم. بگذریم که بعدا" توی این موارد صحبت میکنم عشق ابدی ام .

توی ساحل استیل هوا یه مقدار بهتر بود و وزش باد هم خیلی خیلی کم بود و به خاطر اون راحت تونستیم چند تا عکس ازت بگیریم البته بابایی زحمت اینکارو کشید .

و بعد از برگشتن از اون جا دوباره که به جای اولمون رسیدیم یعنی اول جاده ، عمه فهمیمه اینا اونجا وایستاده بودن و منتظر برگشتن ما بودن .به ما پیشنهاد دادن که بریم  قایق سواری  اما  من به خاطر شما عسلی  نرفتم  چون  که هنوز خیلی کوچکی و امنیت لازم رو  اون قایقا ندارن ماهم  ترجیحا" وایستادیم و نگاشون کردیم . موقعی هم میخواستیم بریم تماشاشون بکنیم  شما عسلیم بغل باباییت بودی یه هویی نمیدونم  چطور سرت رو پایین آوردی که زیپ کاپشنت گیر کرد به گلوت و کمی از پوست گلوتو ورداشت ناراحتبمیرم برات که کمی از پوست گلوت زخمی شد یه چند دقیقه ای رو گریه کردی ، فدات بشم ، هر چقدر  هم مواظبت باشیم بعضی از مواقعی کارایی که نباید بشه پیش میاد و اتفاق میفته .

موقع تماشای قایق سواری عمه و ایلیا و بابایی اش چند تا عکس ازت گرفتیم .

قرار بود بریم لوندویل ولی نمیدونم چطور شد که تصمیم ما عوض شد و رفتیم ساحل صدف که  به محض ورود به اونجا خوابت برد  من به خاطر شما پایین نرفتم ولی بقیه پایین بودن . ایلیا و آرمین و عمو فرید هم داشتن بادبادک بازی میکردن ولی یه کم بعدش شما گل دخترم هم بیدار شدی .

بالاخره خدارو شکر تونستیم یه روز خوب رو در کنار بقیه افراد خونوادمون داشته باشیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)