نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نفس فرشته عشق

واكسن 18 ماهگي عسلم

1391/12/8 8:55
نویسنده : مامان و بابا
586 بازدید
اشتراک گذاری

 

 دختر نازم ، تو واکسن یک سالگیت گفتم فعلا" راحت شدیم حالا کو تا  ١٨ ماهگی ولی تاچشم به هم زدیم وقت  واکسنت  رسید . سر این واکسن هم گفتم خدارو شکر دخترم راحت شد رفت تا 6 سالگیش . فکر کنم تا چشم به هم بزنیم وقت اون هم رسیده...

تو ١٨ ماهگی چون واکسن mmr هم داشتی فقط روزهای سه شنبه   این واکسن زده می شه، واسه خاطراین هم  مامانی هم سه شنبه رو مرخصی گرفت به جای چهارشنبه ( که هر هفته به خاطر گل دخترم مرخصی میگیرم)

از شب دوشنبه من استرس داشتم  چون که از همه شنیده بودم این واکسن، واکسن سختیه .  صبح سه شنبه بیدار شده بودم و خوابم نمیبرد ، شما عسلی گلم هم حسابی خوابیدی حتی بابایی که سر کار بود زنگ زد که بیام بریم گفتم نه هنوز  نفس خوابه وبیدار نشده .

بالاخره ساعت ١٠/١٠ دقیقه عسلم بیدار شد و بعد از بیداریت هم با  صدای نازت صدام میزدی ماما ماما ،از خواب که بیدار میشی اینطوری صدام میزنی .

من هم یه صبحونه کاملی به گل دخترم دادم و به بابایی زنگ زدم که  سرساعت ١١ خونه باشه.

من هم طبق معمول همه واکسنات و طبق توصیه  کارشناسان بهداشت نیم ساعت قبل از زدن  رفتن به واکسیناسیونت  قطره استامینوفن دادم بهت.

و بعدش برا رفتن  لباساتو آماده کردم ،و یکی یکی امتحانشون میکردیم با عسلی خانوم.

 

 

لباسهارو پوشوندن برات راحت بود که خیلی خوشحال میشدی ولی مگه بعد پوشوندن درشون می آوردی !! مامیت هم با یه ترفند خاصی کلک میزد و درشون می آورد.

بالاخره بابی اومد و سرساعت مارو بردش برا واکسیناسیون.

کمی قبل از رفتن با مامان تو لابی داری  ماهیهارو نکاه میکنی.به قول خودت مایی

 

نفس به ماهی  میگه مایی

 

 

خیلی ماهیها رو دوست داری دختر مهربونم . ماهی ها وگنجشک ها شدن عشق دختر کوچولوی نازم.

 

این جا هم تو اتاق انتظاریم و دارم اتاق واکسیناسیون رو  نشونت میدم.

 

شما عسلی هم داری بررسی میکنی که کدوم اتاق بری. اینجا اتاقی که برا چکابت میریم.

 

 

این خانوم که از کادر بهداشت و من خیلی دوستش دارم هم مهربونه و هم با نظم و خیلی هم شما رو دوست داره و به اسم میشناستت

 

  وقتی که گفتش بیایید بزاریدش رو ترازو شروع کردی به گریه ، اون هم چه گریه ای آخه فدات بشم الان که آمپول نمیزنند برات اینقدر ناراحتی و می ترسی و تو اندازه گیری قد و.. هم همینطور

قد: 84

وزن: 400/11

دور سر :

 خدارو شکر همه چی نرمال بود.

 

 

خیلی دردناک بود لحظه ای که واکسنتو میزدن چقدر از ته دل گریه میکردی که ما هم خیلی ناراحت شدیم ولی چاره ای نداشتیم چون همه اینها برا خوبی وسلامتی خودته عزیزم.

 

 

 لباساتو که موقع واکسنت درآورده بودم  بعدش نخواستم اذیت بشی نپوشوندم بهت .آخه دیگه تحمل گریه بیشتر از اینو نداشتم. بابای هم مسئول عکس گرفتن ازت شد.ولی خودش هم ناراحت بود آخه ما با چه جراتی از نفسم عکس میگیریم فقط میخواستیم تمامی لحظاتت رو ثبت کنیم دختر کوچولوی نازم.

بعد از اومدن هم چون بابایی برگشت سر کارش ، یه مقداری بی تابی میکردی داخل آسانسور  که بودیم هی بابی بابی میکردی ، که من هم خواستم بابی از یادت بره ، گفتم الان میریم پیش ال آی بازی می کنی که شما عسلی مامان هم ،باب رو فراموش کردی و ال آی گفتی ( ال آی دوستته و همسایه مون )

 دست خاله بتینا ( مامانی ال آی )هم درد نکنه براتون پوفو داد خوردید ، ما ال آی و خاله بتینا رو  خیلی دوستشون داریم .

این هم از عکسای شما و ال آی (دوستت ):

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)