نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

نفس فرشته عشق

اولين برف بازي دخترم

1391/11/27 20:03
نویسنده : مامان و بابا
364 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم پارسال این موقع کوچولو بودی و هیچی از برف نمیدونستی . ولی امسال حسابی خانوم شدی و باهوش .

  اولین برف امسال  که فکر کنم ٢٥ آذر  اومده بود ، طبق معمول هر هفته که از شنبه تا سه شنبه به خاطر شما خونه مامان جون میشیم  ، شب برف بارید ، من هم برفا رو نشونت میدادم  ،بهت میگفتم : نفس ببین چه قشنگن برفا ، ببین چه رنگ قشنگی دارن. رنگش سفیده .

نفسم  ببین آسمونو. ببین اون بالا رو ، برفا از اون بالا میان.

بهت می گفتم نفس ببین اینا برفن ، بگو برف ، شما هم ذوق زده شده بودی یه لحظه هم دل نمی کندی از نگا کردن به برفا و تند تند دستای نازتو می زدی به صورتم و می گفتی مامان برس برس

من هم می گفتم بله برف . دوسش داری . دوباره دس میزدی به صورتم میگفتی  برس.


بغلت کرده بودم و از پشت پنجره برفایی که می ریختن زمین یا رو برگا و درختا نشونت میدادم ، و شما هم حساب کیف میکردی .ولی چون دوربین همرامون نبود نتونستیم ازت عکس بگیریم و در آخر پست اولین برف  ٩١ هم نوشتیم عکس برفا بزودی.

 

 

 دوست دارم نازنین کوچولوم که اینقدر عاشقانه همه چی رو دوس داریماچ

 

 

 

 

 

ما که آخر هفته رسیدیم خونمون همه برفا هم آب شده بود وخبری از برف نبود ، من هم دست به دعا شدم که برف بباره تا دخترم بتونه برف بازی کنه و ماهم بتونیم ازش عکس بگیریم.بالاخره خدا دعاهامون قبول کردماچ

اینه که روز جمعه زود بیدار شدیم صبحونه خوردیم و قبل از هر کاری رفتیم ائل گلی برا برف بازی.

این هم از برف بازیات :

 

این هم اولین آدم برفی عمرت که از نزدیک دیدیش.

دست بابیت دردنکنه که با چه ذوقی نشت و این آدم برفی رو برات درستش کرد اون هم با کمترین امکانات و بدون دستکشچشمکنیشخند

 

 

 

اینجا اولش عروسکم کمی تعجب کرده که اینا چی اند؟!!! روی زمین و درختا

 

 

 مامی یه گلوله برفی درست کرد و بهت نشون داد نفس ببین این توپو چقدر نازه .شما هم یکی درست کن بده به مامان، باشه مامان  نفسی هم جواب میده باشه ، آخه قربون  این باشه گفتن بشم که مدتیه که به هر چی میگیم این کارو بکن باشه شما هم میگید باشه. آخه میمیرم وقتی اینطوری و مودبانه میگی باشه فرشته نازم.


 

بعدش دیگه ولکنش نبودی هی خم میشدی از برفا ورمی داشتی و باهاش بازی میکردی و توپ درست میکردی مثلا"نیشخند، هی میدویدی اینور اونور .

بعد از ١ ساعتی برف بازی ، وقتی هم خواستیم برگردیم گریه میکردی که به زور آرومت کردیم و با چیزای دیگه سرتو گرم کردیم .

 

یه چیز خنده دار هم بهت بگه بخند بعده این گریه ات ، البته یه جورایی هم ابتکار به خرج داد مامیت .بابایی ازم خواست  تا برا شال کلاه آدم برفی فکری بکنم .

من هم که از بادیت براش کلاه درست کردم و از شلوارت براش شال متفکرنیشخند


 تا وقتی که وجود گرمتون همراهمه

زمستون و روزای برفیش برام سرد نیستن  


 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)