نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نفس فرشته عشق

باز هم یک روز برفی با نفس

از دیروز قرار گذاشتیم که صبح بریم به مناسبت روز ولنتاین برا شما تنها عشق بابا و مامان یه هدیه مناسب تهیه کنیم . همینکه خریدمون تموم شد متوجه شدیم که همه جا سفید شده و برف میباره. شما هم که از شوق دیدن برف تو آسمون میگفتی بریم بازی کنیم ، حالا بابایی به شما میگه نفسم برف باید زیاد بیاد ، جمع بشه ، بعدش میشه آدم برفی درست کرد .... تو مسیر خونه ، زیبایی برف باعث شد که از بابایی بخوایم که نیگه داره و من و شما بریم کمی بازی کنیم و عکس بندازیم ، شما هم که از خدات بود ..... بعدشم تصمیم گرفتیم بریم شاهگلی و طبیعت برفی اونجا رو هم تماشا کنیم . چون نزدیکای ساعت  یک و نیم بعد ازظهر بود اول یه چیزی خوردیم و بعدش رفتیم سراغ طبیعت ...
23 بهمن 1393

سئوالات شما رو نمیشه جواب داد ...

از وقتی که ماه محرم رسیده، شما فقط در رابطه با امام حسین سئوال می پرسی و وقتی که شبها میریم تو مراسم مربوط به این روزا شرکت کنیم، بجای نگاه کردن به مراسم و گوش کردن به مداحی ها ، ساعتها و به تکرار می پرسی : امام حسین کی بود ؟ چرا شهید شد ؟ نمیخوام امام حسین شهید شه ! خونه امام حسین کجاست ؟ چرا اون آدم بده (یزید) به بچه ها آب نمیداد؟ چرا سینه میزنن ؟ چرا چوبها رو بالا پایین میبرن ؟ چرا همه ناراحت هستن ؟ و چرا های دیگه ......... من و بابایی که تو همون سئوال اول می مونیم، و البته تازه فهمیدیم بعضی مفاهیم و مواردی که به سادگی قبول کردیم رو نمیشه بهمون راحتی برا...
11 آبان 1393

نفسم این کارا از شما بعیده !!!!!!!!!

دیروز برای شما   یه lipstick مخصوص لبهای خشک گرفتم ، چون دائما از خشکی لبات گله میکردی و با زبونت اونارو خیس میکردی و ما از این کارت راضی نبودیم . از این حرفا بگذریم ، موضوع اصلی اینه که تا شما برای اولین بار lipstick رو به لبهات زدی ، رفتارت به کلی عوض شد و سریع از مامانی خواستی که من پیراهن خوشگلمو میخوام (همونی که زیاد دوستش داری) و منم که از همه چی بیخبرم ، مخالفت کردم که الان شب هستش و لباس راحتی مناسبتره .   ولی مگه شما راضی میشی ، بعد از پوشیدن لباس و عشوه هایی که اومدی من متوجه شدم این ادا ها و اشوه ها مال اون lipstick هستش .         ...
6 آبان 1393