عروسی خیلی خوش گذشت ...
دیروز ما و مامان جون نفس چهار نفری رفتیم ارومیه برا مراسم جشن عروسی افرا جون. ساعت ٣ راه افتادیم ولی یه تصادف باعث شدکه ما بجای ساعت ٥ ساعت ٧.٣٠ برسیم. دیر شده بود ، رفتیم که عذر خواهی کنیم و .... ولی مگه عروس و داماد و خونوادش اجازه می دادن؟
مراسم شبشون تازه داشت شروع می شد . خیلی شرمندمون کردن ، همه چی عالی بود . نفسم کلی خوند و رقصید . آخرا هم رو دوتا صندلی براش یه تخت درست کردیم و عشقمونو خوابوندیم.
افرا جون بابت همه چی ممنون ، خیلی خوش گذشت . دوستون داریم.
یادم رفت بگم که نفسم به جز یکی دوبار اصلا تو ماشین بی تابی نکرد . دوست دارم نفس.
عصر موقع برگشتن رفتیم خونه مامان جون ، این روزا نفس خونه اونا خیلی هیجانی میشه و رو دوتا زانوش مثل کانگرو هی میپره و این ور اون ور میره و بعدش سرپا وای میسه و کلی کیف می کنه.
فقط نمیدونم چرا هیچ وقت دوربین همراهمون نیست که ازش فیلم و عکس بگیریم.