نفس و سایمان
جمعه (دو روز قبل)سایمان و مامان سپیدش از بیمارستان در اومدن . سارینا و صدرا اونقدر شلوغی کرده بودن که حد نداشت .همه با هم رفتیم خونه سهیلا . عصری نفس که هنوز مریضه یه یادگاری برای خاله سهیلا درست کرد که ..... (خاله منو ببخش )
عصرهستی و فربدهم اومدنو جمع بچه ها تکمیل تکمیل شد.
جمعه شب نفس پیش سایمان موند ومهمون پسرخالش بود . شنبه عصر رفتیم دنبال نفس که از پیش مامان جونش بیاریم ، البته تا ساعت ١٠ شب هنوز اونجا بودیم . بعدشم که اومدیم خونه مامانی .
نفس نمی دونم چرا بعضی اوقات از خواب بیدار می شی یه گریه الکی میکنی و پستونکو که می ذاریم دهنت دوباره آروم میشی و .....
الانم که زنگ زدم حالتو بپرسم میبینم داری با مامانی آب غوره درست می کنی . دستت درد نکنه گلم.
راستی نفس پس تو کی می خوای مامان و بابا بگی
از امروز میخوام یه قسمتی برات باز کنم که همیشه کارایی که برای بار اول انجام میدی رو اونجا بنویسم .
اسمشم میذاریم "نفس برای اولین بار ....."