عکس آتلیه پرنسس کوچولو برای تولد 2 سالگیش
پرنسس کوچولوی من !
من و بابایی دیشب تا قبل از رفتن به آتلیه داشتیم یک سر از خوبی های عمو عکاس و ژستهایی که باید براش بگیری توضیح می دادیم . شما هم قبول میکردی و میگفتی باشه این جوری خوبه و برامون خودتو لوس می کردی و .....
ولی عزیز دلم ، پرنسسم ، تا پامون رو تو آتلیه گذاشتیم همه قول و قرارامون رو پاک از یاد بردی
با این که آتلیه پر بود از وسایل بازی مثل عروسک و سه چرخه و اسب چوبی .... و دختر کوچولوم با وسایلهای بازی ور میرفت و حسابی خوشش اومده بود ، تا می خواستیم از این پرنسس شیطون عکس بگیریم سریع از محل بلند می شد و می زد زیر گریه و البته بنده خداها هم خودشونو برای ساکت کردن و نشوندن شما کشتن ولی مگه شما ....
چسبیده بودی به باباییت و ولن کنش نبودی ،اگه بابی کمی از کنار پرده تکون میخورد ،میگفتی بابا بابا بابا نرووووووو و گریه ، کلی شیطونی کردی و نذاشتی ازت عکس بگیرن .
بابایی هم تا دقیقه نود آتلیه بغل دستت بود ، من وخاله سپیده و عمو عکاس ، خاله عکاس ، حتی تا نی نی رها بچه خاله هم برا خندوندنت و انداختن عکس تولدت بسیج شده بودن.
آخه عشقم ،دخترم ،نفسم عکس انداختن هم اینهمه ناز و ادا میخواد؟ واقعا" نمیدونم چرا همکاری نمیکردی و حاضر نبودی حتی توی یک عکس هم بخندی و یا اصلا" حتی حاضر نبودی عکس بگیری .بالاخره به زور و هزار تا کار عجیب غریب دراوردن ٧-٦ تا ازت عکس گرفتن .
آخر سر هم لباسی نپوشیدی و منو مجبور کردی لخت ببرمت بیرون . من هم فقط بارونی که قرار بود با اون هم ازت عکس بگیریم تنت کردم و بیرون بردمت ، البته با کلی ناراحتی و گریه و ...
و در نهایت قرار شد برای تایم دوم ، فردا هم بریم اونجا .
موقع برگشت تو ماشین بعد از گریه های زیاد خوابت برد ، بعد از رسیدن کمی تو خونه خواب بودی ، ولی باز به محض بیدار شدن یاد آتلیه افتادی و بی تابی کردی و گریه و گریه .....
من و بابایی هم برا اینکه از این وضعیت بیای بیرون تصمیم گرفتیم با خاله مهناز و عمو یوسف (بابا و مامان ال آی) تماس بگیریم و شما رو ببریم پارک . انصافا اونجا حالت بهتر شد و تا تونستی با ال آی بازی کردی .....
خدا کنه که فردا تو آتلیه مثل امروز نباشی ...
این عکس رو هم با دوربین خودمون ازت گرفتم