امروز دخترم مهمون خاله فرشته هستش

بعداز تعطيلي 4 روزه عيد ،  مامان و بابايي دوباره شروع به كار كردن و چون  مامان جونت ( مامان بابایی )هم باید میرفت آزمایشگاه برا بیماریش، آورديمت پيش خاله فرشته ، البته قرار بود  پيش مامان جون (مامان مامی) بمونی   ولي  يه مشكلي براشون  پيش اومد (  يكي از دوستان قديمي پاپا  فوت شده بود ) مامان جون و پاپا رفتن شهرستان و شما هم رفتيد پيش خاله جونت چون  فربد و هستی هم خونه بودن  حسابی بهت خوش گذشت . هستی به قدری خوشحال شده بود که مدام از من می پرسید خاله واقعا" نفس  پیش ما می مونه ؟ میگفتم آره  . میگرفت نفسی رو بوسش میکرد .

خیلی ناز و مهربونه این هستی ما .  نفسی، مامان دوست داره  همیشه با هم مهربون باشید عزیز دلم.

دختر نازم یه مدتیه که بد غذا شدی ( از شروع ١٨ ماهگیت به اینور) البته بدغذا که چه عرض کنم بی غذا شدی یعنی تقریبا" به جز شیر چیز خاصی نمی خوری و این منو خیلی ناراحت کرده . اینه که به خاله سفارش کردم که زحمت بکشه و یه چیزایی بهت  بده که دوست داشته باشی و بخوری.  دست خاله جون هم درد نکنه اینکارو کرده بود و تازه یه خبر خوشحال کننده هم داد که نفس حسابی میخوره و خوش غذا شده.

یکی دوبار ی هم  که در طول روز من زنگ میزدم و حالتو میپرسیدم  ، خاله  گفتش حالش خوبه و داره با بچه ها بازی میکنه و بهش خوش میگذره و  گفتش که  راستی یه چیزی بهت بگم که  وقتی از  نفس میپرسم مامانت کو ؟ میره و روی گلدون خونه  که یه مجسمه فرشته بالدار هستش  و اونو نشونم میده میگه اینا و  میبوستش  و میگه مامان .... و چندین بار در طول روز  مجسمه رو بوسیده بودی عزیز دلم...

دیگه از این به بعدشو یه مادر میتونه حس کنه که چه حالی بهم دست داد  ............

الان که اینو برات می نویسم اشک تو چشام پر شده و بیشتر از

اون اشک و لرز دلم مجال نوشتن نمی ده.... تو فرشته مهربونی و

عشق  از طرف خود خود خدایی

 مامی اینا

بوسه می زنم بر شیرینی لبهای پرمهرت

 ای فرشته ای که از تو باید آموخت درس بزرگ مهربانی و عشق را

 شرمنده ام که پیشت نیستم  .و خیلی خیلی ناراحت . ولی بزرگتر شدی خودت متوجه میشی که بعضی مواقع ....

عاشقتم ، خودت یه فرشته ای و مامان رو یه فرشته می بینی

 فرشته کوچولوی خوشگلم