عمه جون حالش بده ، رفتیم پيشش
امروز که مامانی تو شرکت بود ، بابایی زنگ زد که عمه حالش خوب نیست و باید سریعا" بریم پیشش ، یعنی مامان جون و بابایی ، البته قرار بود تا یکی دو هفته دیگه ما بریم تهران ولی تقریبا" منصرف شده بودیم . اما مریضی عمه باعث شد که حتما" بریم پیشش . من هم خواستم برم . و شما رو پیش مامان جونی بزارم.
ولی هر چقدر کردیم نتونستیم شمارو نبریم آخه شاید مجبور می شدیم زیاد بمونیم و از دلمون نیومد دور از ما باشی یا ما دور از تو عزیزترینم باشیم .
رفتیم و من نگران بودم که تو راه اذیت بشی و گریه کنی و نتونی اون مسافت دور رو تحمل کنی ولی خوشبختانه خیلی خوب بودی . خیلی ازت ممنونم هم اینکه مارو اذیت نکردی و هم اینکه باعث شدی خیلی هم بهمون خوش گذشت . آخه خیلی خانوم شدی عزیزم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی