چه عجب شما هم یه بار گشنه شدی !
صبح زود ساعت 3 بود یهو از خواب بلند شدم دیدم شما و بابایی مشغولید . بابایی غذا گرم کرده بود و داشت به شما غذا می داد و شما هم که تشنه شده بودی و آب می خواستی .
خیلی تعجب کردم آخه شما معمولا گشنه نمیشی !!!!
حالا چی شده که تو اون ساعت روز بیدار شدی و بابایی رو بیدار کردی که من گشنمه !!!
آخه میدونی این روزا حرف ما این شده :
نفسی غذا بخور و گرنه
- بزرگ نمیشی
- موهات بلند نمیشه
- مامان نمیشی
- دستت به جاهای بلند نمیرسه
- نمیتونی بری مدرسه و .......
ولی شما اصلا اشتها نداری .... و چیزی نمیخوری
دوست دارم گلم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی