السلام علیک یا ابا عبدالله ...
نفس و مهد اردیبهشت
5 سالگی نفس
شما هم دعوتید .... پنج سالگی بای بای .... خبر دارین ؟ رفتم تو شش سالگی ...
این روزای نفس
نفسم خیلی بانمک شدی ، حرفای خیلی خیلی بزرگتر از سن خودت رو میزنی ! ولی هنوز در مورد غذا خوردن و حموم کردن و بازی کردن با دوستات کمی سخت گیری ... جدیدا ، هر وقت از چیزی ناراحت میشی ، پشت سر هم و با لحن قشنگت کلی گله میکنی و قیافه حق به جانب میگیری و آخرشم دستات رو میبری رو سینه و .... از همه مهمتر ازوقتی ایلیا اومده خونه مامان جون ولش نمیکنی ، و انگار اون از شما چند سالی هم کوچیکتره و میگی ایلیا جوجمه ، جوجه خوشگلمه ، و دائما بوسش میکنی .
نفسم تو این روزا
این روزا نفس وقتی بابایشو میبوسه ، بابایش به شوخی میگه : نفس زیاد بوس نکن !مریض میشی !!! نفسم جواب میده : چیکارداری با من ، ولم کن ، میخوام ببوسم ، بعدش دیگه ول نمی کنه و البته بابایی هم کلی کیف میکنه دوست داره وقتی ورزش میکنه یا شعراشو میخونه ، همه بهش نگاه کنن وقتی خاله فرشته زنگ میزنه اونو با اسامی دیگه صدا میزنه ، هم اونو سر کار میزاره و هم مارو ...